میدانی به قول معروف:
«در من گذشته ايست که نمیگذرد.»
در من آدم هايي زنده هستند که در واقعيت زندگي ام وجود ندارند،
خاطره هایی دارم که سالها پیش پوسیدند و نابود شدند در من دختری زندگي ميکند که هنوز هم میخندد،
دختری که معناي غم را لابه لای نوشته هایش جستجو ميکند،
نمیداند بغض چیست و تا بحال اشک بر روی گونه هايش خشک نشده فقط گاهی زانو هایش را در آغوش میگیردغصه میخورداما گریه نمیکند در من جهانیست با دختري شاد،جهاني پر از آدم هایی که دوستشان دارم،آدم هایی که سرنوشت دستش به آنها نمیرسد.
راستش دیر متوجه شدم که ديگر زنده نيستم،آنقدر دیر که دیگر نمیتوانند دفنم کنند!مانند جسدی خشک شده روی زمین مانده ام،نه زندگی میکنم نه نفس میکشم
در من قلبیست که از کار افتاده است
اما هنوز هم جای زخم هایش تیر میکشد
"در من،دختری هنوز هم میخندد"
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت